سامان 1000 روزه شد
سامان 1000 روزه ی من ، صدای مادر را از این روزهای شلوغی می شنوی که زندگی عزمش را جزم کرده تا تو و روزهایت را با شتاب و در کمترین زمان ممکن به جایی برساند که آغوشم اندازه ات نباشد... از روزهایی که حتی اگر حواسم را جمع جمع کنم باز خیلی چیزهای خوب و با ارزش را به راحتی از دست داده ام و طعم نابشان را به درستی نچشیده ام... روزهایی که این همه تعجیلشان ، انگشت به دهانم کرده و گذر روزها و هفته ها را از دستانم به در برده است... یادت بماند برای توی رهگذر ، زمین گذرگهی پر از جاذبه های خوب و بد است.و زندگی همین گذر از روزهایی است که می گذرند...مواظب گذر بی صدای زندگی باش که زندگی چیزی به جز همین لحظه های زودگذر نیست... ...